امشب
- مهتاب است٬ مهتابی ملایم و نرم.
- شب آرامشی نجیب دارد٬ گویی بدی و زشتی را جواب گفته است.
- نه انگار که در چنین شبی می شد خنجری در قلب عاشقی فرونشانده شود.
- نه انگار که در چنین شبی می شد انگشتان بلند و خشمگینی گلوی مردی را بفشارند.
- نه انگار که گرگی دل دریدن میشی داشت.
- هر چه بیزاری بود در غروب دفن شده بود.
- مثل خواب٬ مثل خیال٬ مثل اندیشه های زیبا و روشن. مثل پندار رقص ملایم دخترانی در جامه های سپید٬ مثل رویای یک زندگانی عاشقانه. مثل تبلور اشک.
- از آنگونه که انسان بی تاب می شود. می گرید. می گرید. گریستن. جوشش شوق!
آه که امشب چه زیبا بود....
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و دوم مرداد ۱۳۸۵ ساعت 1:54 توسط بهروز باقري
|