بی عنوان
این روزها
از دیوارها می بارد، رگبار تنهایی
این روزها
داروی مسکن گلوله خوب جواب می دهد
سوال نکرده، جواب میدهد!!!
من از تقدیر بیزارم
از حرف، کلمه، رمان،... از شعر بیزارم
خط خطی دوست دارم و خالی
من رفته ام، تو رفتی
هرچند رفتن همان آمدن است، جایی دیگر، کسی دیگر
تعادل نیست
عروسی عروسک آزاده، آراسته، ایستاده
مردم غرق خوابند و من غرق در خاک
تاریکی بد است و روشنایی آزار دهنده
بودن زجر است و خاطره ویران کننده...
من رفته ام دیگر
همان طور که هیچ کس باز نگشت...
6 تیر 1388 (ترکیه)
+ نوشته شده در شنبه ششم تیر ۱۳۸۸ ساعت 4:10 توسط بهروز باقري
|